فصل شیدایی

.امام رضا (ع) : در شگفتم که چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده باز دل به دنیا می بندد

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
عملیات عاشورا

عملیات عاشورا

در قرارداد 1975 الجزایر، خط الراس ارتفاعات میمک به عنوان مرز ایران و عراق تعیین گردید. سپس کمیته های مشترک دو کشور برای تهیه اسناد لازم و میله گذاری مرز به گفتگو پرداختند. این گفتگوها که به کندی انجام می شد، تا آستانه وقوع انقلاب اسلامی به نتیجه تعیین کننده ای نرسید. در این میان، رژیم عراق که به تعیین قطعی مرزها تمایلی نشان نمی داد، با پیروزی انقلاب اسلامی زمینه را بر ملغی کردن قرارداد مذکور فراهم دید و در تاریخ 19/6/1359 به میمک حمله کرد و در تاریخ 21/6/1359 آن را اشغال کرد.
چهار ماه بعد (19/10/1359)، طی عملیات ضربت ذوالفقار، اگر چه دشمن از قلل میمک عقب رانده شد، لیکن شمال و غرب این منطقه همچنان تحت اشغال او بود. این وضعیت ادامه داشت تا این که عملیات عاشورا به منظور آزادسازی ارتفاعات شمال میمک و نیز دامنه غربی آن طراحی و به اجرا درآمد.

ادامه مطلب...
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
عملیات رمضان

عملیات رمضان


صدام پس از اشغال خرمشهر و به بهانه حمله سراسری اسرائیل به جنوب لبنان ، قصد داشت جنگ را خاتمه داده و امتیاز خرمشهر را برای خود نگه دارد . از سوی دیگر فرماندهان ایرانی با اطلاع از این قصد بر آن شدند تا با فتح منطقه ای از خاک عراق و گرفتن امتیاز ارضی ، پایان عادلانه ای به جنگ دهند .

عملیات رمضان در شب 21 رمضان و سالروز شهادت امام علی (ع)در ساعات 21 و 30 دقیقه شامگاه 23 تیر ماه 1361 با رمز یا صاحب الزمان ادرکنی در منطقه عملیاتی شلمچه و شرق بصره آغاز شد . در این حمله 8 لشگر پیاده از سپاه و دو لشگر زرهی از ارتش به عنوان نیروی اصلی و همچنین یک تیپ پیاده ازسپاه و یک لشگر زرهی از ارتش به عنوان نیروی ذخیره حضور داشتند که تحت امر چهار قرارگاه عملیاتی کار می کردند .

بنابراین در این عملیات 1097 دستگاه تانک و نفربر منهدم شده و 50 دستگاه تانک و نفربر به غنیمت نیروهای ایرانی درآمد . همچنین 8715 تن از نیروهای بعثی عراقی نیز کشته و زخمی و اسیر شدند .
جمهوری اسلامی ایران با اجرای این عملیات سیاسی – نظامی نشان داد که در نفوذ به خاک عراق و ادامه نبرد ، تنها به دنبال خواسته های به حق مردم مظلوم خود است ؛ هر چند که تنها محدوده پاسگاه زید عراق به وسعت 400 کیلومتر مربع تصرف و لشگر 9 زرهی عراق به طور کامل منهدم شد و هدف اصلی تامین نگشت ، اما این عملیات یک اقدام مثبت تلقی گردید .

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا

خلاقیت ها | کمپوت و شرط تزریق

مسئول بهداری واحد توپ خانه بودم. اورژانس، یک جعبه از انواع داروها در اختیارم گذاشته بود. روزانه چندین مریض داشتم. از واحد تدارکات هم تعدادی کمپوت گرفته بودم و به بعضی که قوایشان تحلیل رفته بود کمپوت می دادم. بعضی که به بیماریشان خیلی اهمیت نمی دادند برای گرفتن کمپوت هم که شده به بهداری می آمدند. وقتی کمپوت به اندازۀ کافی نبود با مراجعه کننده ها شرط می کردم که فقط در قبال تزریق آمپول کمپوت بدهم. به این دلیل که واقعاً آن ها باید مداوا می شدند، اما قضیه را مثل جنگ جدی نمی گرفتند، به نحوی که گاهی ازخیر کمپوت می گذشتند و تن به تزریق نمی دادند.

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا

خلاقیت ها| پودر کیش و مات

برای بیرون کشیدن موش ها از سوراخ و کشتنشان، آب و پودر لباس شویی را قاطی می کردیم و درون سوراخ می ریختیم و به این وسیله، آن ها کیش و مات می شدند! و چون موشی زنده دستگیر می شد آن را مانند توپ به هوا پرتاب می کردیم و با چوب آن را به دور دست می فرستادیم و تا حد امکان از سوزاندن آن یا کوبیدنش برسنگ یا آویزان کردنش به امیدگر به امتناع می کردیم.

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
با خون گلویش ...

با خون گلویش ...

اخلاص و لقمه های حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از امام خمینی(ره) به اندازه محبت او به حضرت فاطمه زهرا(س) بود، همرزمانش برای مادرم نقل کرده اند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله به گلویش، با خون خود روی خاک نوشت دورود بر خمینی، جانم زهرا(س). شهید برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام (ره) نشان داده است،  در بیشتر عملیات ها پدرم سربند لبیک یا خمینی و یا زهرا را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند لبیک یا خمینی به پیشانی اش بوده که پیکرش هم با همین سربند پیدا شد.


خاطره از شهید عبدالحسین برونسی

به نقل از فرزند شهید

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
ما جنس نمی فروشیم...

ما جنس نمی فروشیم...

زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد. هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد. آخرش هم گفت: ما جنس نمی فروشم.

زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ همان طور کە سرش زیر بود گفت: هروقت حجابت را درست کردی بیا تا بەت جنس بدم.

 

شهید محمود کاوه

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
احترام به والدین

احترام به والدین

یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».


 کتاب: نماز، ولایت، والدین، ص83

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
سه شنبه شب ها...

سه شنبه شب ها...

رفته بود جمکران ؛ نصفه شب ، پای پیاده ، زیر باران . کار همیشه اش بود؛ هر سه شنبه شب. این دفعه حسابی سرما خورده بود. تب کرده بود و افتاده بود. از شدت تب هذیان می گفت؛ گریه می کرد. داد می زد. می لرزید. بچه ها نگران شده بودند. آن موقع آیت الله قدوسی مسئول حوزه بود، خبرش کردند. راضی نمی شد برگردد. یکی را فرستادند اصفهان، خانواده اش را خبر کند. مرتضی آمد . هرچی اصرار کرد « پاشو بریم اصفهان ، چند روز استراحت کن،دوباره برمی گردی حوزه.» می گفت « نه ! درس دارم»آخر پای مادر را وسط کشید « اگه برنگردی ،مادر به دلش می آد، ناراحت می شه، پاشو بریم ،خوب که شدی بر می گردی.» بالاخره راضی شد چند روز برود اصفهان.

خاطره ای از شهید مصطفی ردانی پور

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
تا دوسال پیش که بسیجی بود...

تا دوسال پیش که بسیجی بود...

رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش وسپاه آمدند و کی و کی.امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد به ش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می فهمید من پدرش هستم، دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می گفتم « چه می دونم والا ! تا دوسال پیش که بسیجی بود.انگار حالا ها فرمانده لشکر شده. »

شهید حاج حسین خرازی

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ب.ظ خــــــادم الشـــهدا
من گناهام زیاده ، من آلوده ام ...

من گناهام زیاده ، من آلوده ام ...

رفتم هیئت رهوران امام ره تا بلکه ....

مجلس خیلی با حال و با صفایی بود . اما آنچه می خواستم نشد ! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش سید مجتبی علمدار است.

گفتم: «آقا سید من یه سؤال دارم.»

جلوتر آمد . گفتم :«من هر هیئتی که می روم ، وقتی روضه می خوانند و مداحی می کنند ، اصلا گریه ام نمی گیرد . چه کار کنم ؟!»

ادامه مطلب...
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خــــــادم الشـــهدا